سبک زندگی ایرانی - اسلامی

پدافند غیرعامل

سبک زندگی ایرانی - اسلامی

پدافند غیرعامل

حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان


آن یکی نحوی به کشتی در نشست

رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست

گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا

گفت نیم عمر تو شد در فنا

دل‌شکسته گشت کشتیبان ز تاب

لیک آن دم کرد خامش از جواب

باد کشتی را به   گردابی فکند

گفت کشتیبان بدان نحوی بلند

هیچ دانی آشنا کردن بگو

گفت نی ای خوش‌جواب خوب‌رو

گفت کل عمرت ای نحوی فناست

زانک کشتی غرق این گردابهاست

محو می‌باید نه نحو اینجا بدان

گر تو محوی بی‌خطر در آب ران

آب دریا مرده را بر سر نهد

ور بود زنده ز دریا کی رهد

چون بمردی تو ز اوصاف بشر

بحر اسرارت نهد بر فرق سر

ای که خلقان را تو خر می‌خوانده‌ای

این زمان چون خر برین یخ مانده‌ای

گر تو علامه زمانی در جهان

نک فنای این جهان بین وین زمان

مرد نحوی را از آن در دوختیم

تا شما را نحو محو آموختیم

فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف

در کم آمد یابی ای یار شگرف

آن سبوی آب دانشهای ماست

وان خلیفه دجلهٔ علم خداست

ما سبوها پر به دجله می‌بریم

گرنه خر دانیم خود را ما خریم

باری اعرابی بدان معذور بود

کو ز دجله غافل و بس دور بود

گر ز دجله با خبر بودی چو ما

او نبردی آن سبو را جا بجا

بلک از دجله چو واقف آمدی

آن سبو را بر سر سنگی زدی


شعر از مولوی



سرزنش عالم نحوی مغرور حین غرق شدن کشتی
عالم نحوی مغروری که کشتیبان خود را به علت ندانستن علم نحو سرزنش می‌کرد، هنگام طوفان که در خطر غرق شدن قرار گرفت و کشتیبان او را نجات داد، متوجه اشتباه خود شد.
✅شخصی علم نحو را فرا گرفته بود؛ یعنی دستور زبان عربی را به خوبی می دانست. وی را دانشمند نحوی می خواندند. روزی سوار بر کشتی شد٬ ولی به خاطر غرور خود، به ناخدای کشتی گفت: آیا تو علم نحو خوانده ای؟او گفت: نه. نحوی به او گفت: نصف عمرت را تباه کرده ای؟ گفت:
هیچ از نحو خواندی گفت: لا
گفت٬ نیم عمر تو شد بر فنا
کشتیبان از این سرزنش اندوهگین و دل شکسته شد و در آن لحظه خاموش ماند. کشتی همچنان در حرکت بود تا اینکه بر اثر توفان به گردابی افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت. در این هنگام٬ کشتی بان که شناگری می دانست به نحوی گفت: آیا شنا کردن بلدی؟گفت: نه اصلاً. گفت:
کل عمرت ای نحوی فناست
زانکه کشتی غرق در گرداب هاست
دانشمند نحوی به غرور نابه جای خود پی برد و دریافت نمی بایست آن کشتی بان را سرزنش کند. آری او دریافت که باید محوی شد نه نحوی؛ یعنی بالاترین علم آن است که انسان اوصاف زشت را از وجود خود پاک کند٬ تا غرق دریای نابودی نگردد. اینجا است که مولوی در دنبال داستان می گوید:
محو می باید نه نحو اینجا، بدان
گر تو محوی٬ بی خطر در آب ران
آب دریا٬ مرده را بر سر نهد
ور بود زنده٬ ز دریا کی رهد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.